چرتک بلاگ

کدنویسی، آموزش وبلاگ، تفریح و دلنوشت با کمی چاشنی طنز

Legends Never Die

توسط Mohsen シ در تاریخ ۳۰ مرداد ۱۴۰۱

در موضوعات: دلنوشت

سلام رفقا! حالتون چطوره؟ :) اوضاع روزگار به خوبی و خوشی میگذره؟

دیدین وقتی یک جایی بیش از حد گرد و غبار میگیره و یا بیش از حد کثیف میشه ممکنه دیگه کسی بهش دست نزنه چون تمیز کردنش مصیبت هفت عالمه و کلی وقت میخواد؟ بعله... حکایت من و وبلاگمه. همیشه میام و میگم که فلان چیزها رو مینویسم و دست و رویی به این وبلاگ صاحب مرده میکشم ولییییی نهههههه! اونوقت جوجه هام تکون میخورن! (شاید بگین این بنده خدا باز چی زده، ساقیش کیه ولی بخدا همچین اصطلاحی تو ترکی داریم!) ببین در چه حدی دور بودم که تو این مدت چند نفر رفتن چند نفرم برگشتن چند نفرم که چیزی ما بین این دو شدن (نه رفتن و نه هستن). مترسک رفته بود، برگشته، باز رفته و دوباره با اسم پردیس یار برگشته و من همچنان قدیمی‌ترین آدرسش رو توی لینک‌ها دارم! حیف شد اینترنت اکسپلورر مرحوم و ملعون رو بستن وگرنه برنامه‌نویس خوبی براش میشدم :)) 

این پست رو برای دل خودم مینویسم (اینجا رسمی شده محفل دل و خالی کردن خودم!) همیشه میخواستم بگم که چقدر این محیط و فضا رو دوست دارم ولی هیچوقت نگفتم. اینکه بعضی اوقات دلم برای تک تکتون تنگ میشه و هیچوقت فراموشتون نمیکنم. یک زمانی سر این واقعا ناراحت بودم که چرا من نمیتونم دوستای اینجا رو بهتر بشناسم و بهتر ارتباط برقرار کنم. بعضی اوقات که میدیدم فردی وبش رو تماما پاک کرده ناراحت میشدم چون خاطراتی که باهاش داشتم و از اون مهمتر اون فرد رو به طور کامل از دست دادم... فرض کنین دستتون یک اسم مستعار دارین. باهاش به کجا میرسین؟ کلی آدم اینطوری هست که واقعا دلم براشون تنگ شده (نمیتونم اسممو وبلاگ نویس بزارم با این وضع نوشتن ولی زمان زیادیه که تو بیان بودم... همین وبلاگ از ۹۴ پست داره)

چند نمونش علیرضا، بهار پاتریکان، پلاک هفت، یک آشنا، فاطمه (بانوچه؟)، حریر، حوا ، حصار آسمان، آقاگل و کلی آدم دیگه که جا نمیشن ولی مطمئن باشین شما رو به یاد دارم. حتی خبر ندارم حالشون چطوره! برای بعضیا اصلا راه ارتباطی هم نیست... و برای منی که خیلی سخت چیزها رو فراموش میکنم و بیان بخشی از زندگی من بود واقعا سخته. بخاطر همین قسم خوردم وبلاگ رو به هیچ وجه حذف نکنم. و حتی قدیمی‌ترین پست‌ها رو هم نگه داشتم که یادم باشه از کجا شروع کردم و چطور رشد کردم. 

رسم و رسوم دوستی همینه... ممکنه یکجایی راهت از بقیه جدا بشه ولی خوب خوشحالی که حداقل بخشی از راه رو با اونا بودی. همین لذت بردن از راه مهمه و اینکه قدر آدمایی که دور و برت هستن رو بدونی. بخاطر همین خواستم ازتون تشکر کنم بابت اینکه با من بودین و محتوای بی‌مزه منو تحمل کردین! بعضی دوستان واقعا برای نوشتن انگیزه میدادن و واقعا نمیدونم اگر این وبلاگ درب و داغون نبود چطور دوستایی مثل شما رو پیدا میکردم. نمیخوام اسم ببرم چون احتمالش هست یک نفری از قلم جا بمونه و دلش بشکنه :) اگر اخلاق یا طرز نوشتارم به طرز عجیبی سرد یا افسرده بود از همه شما معذرت میخوام. ایشالا تو شادیاتون جبران میکنم!

در مورد عنوان پست بگم... چند هفته پیش بود که نصف شب بعد کمی برنامه‌نویسی روی پروژه دانشگاه رفتم یوتوب تا ببینم ویدیو جدیدی هست یا نه تا حال و هوام عوض بشه. چشمم به این ویدیو با پس زمینه سفید افتاد که عنوانش so long nerds بود. ویدیو از یوتوبر محبوب من بود، technoblade. یک شخص دوست داشتنی با طنز منحصر به فرد و صدای عالی که مهارت فوق‌العاده خاصی در pvp ماینکرفت داشت. فردی که چندین تورنومنت minecraft monday رو برده بود و رکورد برد متوالی رو توی bedwars سرور hypixel به اسم خودش زده بود. عاشق ویدیوهاش بودم... همیشه در حال نابود کردن بازیکن‌ها توی مینی‌گیم sky wars بود در حالیکه با لحن و مدل خاصی حرف میزد و داستان تعریف میکرد. میتونست فرد رو با کمان توی هوا بزنه و همیشه هم از عبارات خاصی مثل neeeerds یا not even close (در مواقعی که نزدیک بود بمیره) یا what a scam استفاده میکرد و در کل باهاش حال میکردم. شاید بخشی از نوشتار منم بخاطر تاثیر اون باشه. زمانی که ویدیوهاش رو هم نگاه میکردم زمانای خوبی نبودن و شدیدا دچار افسردگی بودم. بخاطر همین تماشای محتواش بهم کمک میکردن تا حداقل به صورت موقتی ناراحتیم رو فراموش کنم.

تکنو مدتی بود که سرطان داشت ولی همیشه در موردش شوخی میکرد و به نظر میومد که چیز جدی نبود. حتی در طی استریمی پول جمع کرد و برای مبارزه با سرطان به خیریه اهدا کرد. بخاطر آپلود کردن‌های دیر به دیرش هم اکثرا فکر میکردن اتفاق خاصی نیست و همه چیز رو به راهه... توی این ویدیو بود که دیدم پدرش اومد و خبر مرگش رو داد. باورش واقعا برای من سخت بود. مرگ تکنو برام واقعا ناراحت کننده بود و حتی بابتش گریه هم کردم. 

technoblade فردی با اون طنز، صمیمیت و مهارت تو سن ۲۴ سالگی فوت کرد. از اون زمان هست که مدام فکر میکنم اگر مرگ سراغ من رو بگیره چی؟ میراثی که از من میمونه چیه؟ چرا اینقدر زندگی ناعادلانس؟ واقعا هدف من از زندگی تو این دنیا چیه و چرا زندگی میکنم؟

تکنو به هدفش رسید... داشت از کاری که میکرد لذت میبرد و از بازی کردن درآمد هم داشت. شکست اون راحت نبود، چه برای پلیرها و چه برای سرطان. اون هیچوقت امیدش رو از دست نمیداد. همیشه شعار technoblade never dies رو میگفت و واقعا پر از انگیزه و انرژی بود. درسته که دیگه زنده نیست تا با صدای پر انرژیش بازی کنه و همه به وجد بیان اما همیشه تو یاد من زندست و بخشی از وجودم رو تشکیل داده. بخاطر همینه افسانه‌ها هیچوقت نمیمیرن. اون در لحظه زندگی میکرد و به برد و باخت‌های قبلی و آیندش کاری نداشت... تنها تمرکزش بازی بود که الان توش بود و از اون بازی لذت میبرد.

ماینکرفت برای یادبود تکنو عکس لانچرش رو تغییر داده. توی عکس جدید خوک یک تاج طلایی داره. توی آپدیت‌های آینده هم اگر به خوکی نیم تگ technoblade بدین باعث میشه که تاج طلایی بالای سرش ظاهر بشه (البته اینا خبرایی هستن که میشنوم و خیلی وقت میشه کلا بازی نکردم)

علت اینکه میخوام بیشتر بنویسم هم همیناس... این نوشته‌ها میراث منن. کی از آینده خبر داره؟ ممکنه فردا بمیرم و کلی حرف نگفته بمونه و بره زیر خاک. بعلاوه نوشتن چیزی بود که همیشه ازش لذت میبردم و بخاطر همین مینوشتم. مشکل بلاگرای بیان نبود حرف نیست مطمئنم خیلیا خیلی حرف دارن که بزنن. مشکل نبود حوصله و نگرفتن اون لذت از نوشتن هستش. حتی اگر کسی نباشه که بخونه، من میخوام برای خودم بنویسم. اگر زودتر مینوشتم دیگه لازم نبود تازه الان معرفی کنم technoblade کی هست!

و خوب نیازی به گفتن نیست که بعضی اوقات آدم لازمه بشینه ببینه با زندگیش چند چنده و هدفش تو این زندگی چیه... زندگی بدون هدف مثل کشتی بدون بادبانه... روی آب معلقه و اینطرف اونطرف میره و معلوم نیست آخرشم اصلا به بندری میرسه یا نه.

خلاصه که قدر زندگی و داشته‌هاتون رو بدونین... من هم تلاشم رو میکنم دیگه حداقل هر هفته یا هر دو هفته یکبار حداقل یک پستی بنویسم و بزارم اینجا. همین دیگه شاد باشین! میبینمتون :)

کلمات کلیدی:

technoblade

نظرات

برو به فرم ارسال نظر

تا الان ۸ نظر داریم.

زری ... ۳۱ مرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۱۱

بانوچه که هنوز هستن ولی فکر کنم اسم شون قریا باشه
و اینکه اینایی که نام برین چند تاشون کانال دارن و یا وب خارج از بیان زدن
(که البته چون تل ندارم و حس و حال خارج از بیان هم ندارم ازشون خبر ندارم)

Mohsen シ ۳۱ مرداد ۱۴۰۱، ۱۹:۱۰

عه واقعا؟ :| البته مطمئن نیستم اسم مستعارشون بانوچه بود یا نه... در هر حال اگر وبشون رو بدین که خیلی ممنون میشم :)

فضای بیان کلا یک چیز دیگس... من خودم زیاد با کانال تلگرام حال نمیکنم. وب سایت جدا هم بدیش همین دور بودن از فضای بیانه.
راستی خیلی خوشحالم که شما هنوز تو جمع ما هستین :) ممنون ازتون!

زری ... ۳۱ مرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۱۵

با اینکه کلا اهل بازی نیستم ولی خبری که گفتین ناراحت کننده به نظر میاد ...
کلا مرگ یه آدمی که باهاش در ارتباط بودی پدیده عجیبیه ، انگار مرگ خیلی نزدیکه

و اینکه امیدوارم بیشتر بنویسین :)

Mohsen シ ۳۱ مرداد ۱۴۰۱، ۱۹:۰۴

بله... بیشترا بخاطر شخصیت و اون طنز خاصی که داشت نگاهش میکردم وگرنه بازی چیز خاصی نداره و هزار بار دیدمش.اگرچه مهارتش توی بازی هم دیدنی بود.


فرض کنین تو عصر جدید از یکی بپرسن مهارتت چیه به داورا بگه مهارت من اینه خوب مردم رو قضاوت میکنم، بعد یک صندلی برداره بشینه کنار داورا :) همیشه همینطوری غیرقابل پیشبینی بود.
درسته واقعا... منم همین حس بهم دست میده.

مرسی از لطف و محبتی که دارین :) مشتاق دیدن پستای شمام هستیم.

عبدالعظیم شرونی ۳۱ مرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۱۷

زیاد نوشتی :/

Mohsen シ ۳۱ مرداد ۱۴۰۱، ۱۸:۵۸

عادتمه :) شرمنده دیگه

زری ... ۳۱ مرداد ۱۴۰۱، ۱۹:۱۷

بانوچه کلیک
اقا گل کلیک

Mohsen シ ۳۱ مرداد ۱۴۰۱، ۱۹:۴۳

فکر کنم فردی که مدنظرمه ایشون نیست :) ولی بازم دستتون درد نکنه لطف کردین

ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌ ۳۱ مرداد ۱۴۰۱، ۲۱:۳۹

خیلی وقته ارتباطم با همون آدمایی که اینجا عزیزم بودن، صمیمی‌تر شده. خیلی صمیمی‌تر.
انقدری که صداشون رو شنیدم و عکسشون رو دیدم، حتی بعضی‌هاشون رو تونستم ببینم و بغلشون کنم. لحظه به لحظه‌ام رو باهاشون به اشتراک گذاشتم و آره. ممنونم از بلاگفا و بیان که این دوستی های عمیق و قشنگ و ارزشمند رو بهم دادن. هر چند که دیگه هیچکدوممون تو وبلاگ نیستیم یا اگرم هستیم، کم آپدیت می‌کنیم!

Mohsen シ ۳۱ مرداد ۱۴۰۱، ۲۲:۵۱

خوش بحالت که تونستی اینقدر صمیمی بشی و حتی بعضیا رو از نزدیک ببینیشون :)

دیگه چه میشه کرد... همه یک جوری سرشون گرمه و نمیتونن دیگه... فقط امیدوارم حال همه روبه‌راه باشه!
پیدا کردن وبت و آشنایی باهات واقعا باعث خوشحالی من بوده. ممنون از اینکه بودی و هستی :)
خوش باشی همیشه =)

ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌ ۳۱ مرداد ۱۴۰۱، ۲۳:۴۸

نه خب.😂 میگم نیستن اینجا، چون اکثرا کوچ کردن به چنل تلگرام.
منم امیدوارم. :))

مرسیییی :))))))))))))
و واقعا، منم خوشحالم از اینکه دوستیم. ^-^

Mohsen シ ۳۱ مرداد ۱۴۰۱، ۲۳:۵۴

این کوچ کردن به تلگرام رو نگفتیا خانم مهندس :/ نصف شبی عملکرد مغزم رو میبری سوال، نه اینکه مثلا صبحا در حد هسته‌ای کار میکنه ها... نه! :)) در هر حال چه برن تلگرام چه کلا نتونن و چه اصلا نخوان که بیان جاشون خالیه واقعا.


*ذوق مرگ شدن* 

ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌ ۰۱ شهریور ۱۴۰۱، ۰۳:۲۰

نه مهندس شما خوابت میاد.
میبری سوال چیه. =)) زیرش کو؟

خدانکنه :)

Mohsen シ ۰۱ شهریور ۱۴۰۱، ۱۳:۱۷

زیرش کو دیگه چیه :/ آقا من گیج شدم دیگه بیخیالش 😂 من تسلیم! هر چی شما بگی 😁

نقل بلاگ ۰۲ شهریور ۱۴۰۱، ۰۰:۵۰

سلام آقامحسن :)
از این ورا، خوشحال شدم ستارۀ وبلاگت روشن شد. این نظر صرفا جهت اعلام حضور و ابراز خوشحالی از بودنت توی این فضای سرد و ساکت هست.

Mohsen シ ۰۲ شهریور ۱۴۰۱، ۱۳:۴۱

سلاااام آقا محمد! :) مجلس رو با حضورت قشنگ‌تر کردی آقا! البته شما که همیشه وبلاگ‌ها رو با قالب‌هات قشنگ‌تر میکنی ولی حضور خودت یک چیز دیگس :)) اعتراف میکنم یک زمانی مشوق من برای نوشتن پست‌ها تو بودی.

مرسی آقا خیلی لطف داری. واقعا خوشحالم که هنوز هستی و مینویسی. راستی چرا نظرات رو بستی؟
آره دیگه گفتم باز به یاد قدیم بیام و سعی کنم تو این مدت کم تابستون حداقل یک کار مفیدی تو وبلاگ انجام بدم. هر چی نباشه این خودمونیم که تعیین میکنیم فضا سرد و ساکت باشه یا گرم و صمیمی.
مرسی واقعا خوشحالم از بودنت. امیدوارم همیشه خوش باشی

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
تجدید کد امنیتی