رواقیگری و نظرات شخصی من برای زندگی خوب
توسط Mohsen シ در تاریخ ۰۱ دی ۱۴۰۰
سلام بر تمام عزیزانی که دارن این پستو میخونن. امیدوارم که حالتون خوب باشه و سلامت باشین! :)
نمیدونم چرا اسم وبلاگ رو چرتک گذاشتم در حالیکه کل سال رو خوابیدم و هرازگاهی به اینجا میام و چیزی مینویسم. مسلما هایبرنت بلاگ (خواب زمستانی) انتخاب بسیار مناسبتری هست با این نویسنده خرسش که گالون گالون عسل خورده و خواب هفت پادشاهی رو میبینه :) در هر حال برگشتم تا یکمی باز از حرفای خودمونی بگیم. امروز میخوام برداشت خودمو از فلسفه رواقیگری یا Stoicism نظراتمو برای داشتن زندگی بهتر باهاتون به اشتراک بزارم. امیدوارم مفید باشه براتون.
هر آدمی توی زندگیش یک تعبیری از زندگی خوب داره. یکی پول، یکی عشق و همسفر خوب، یکی شهرت و غیره. ولی خوب واقعیت ماجرا اینه که زندگی همیشه به آدم روی خوشش رو نشون نمیده. ممکنه یکی تمام پولش رو از دست بده و ورشکست بشه. ممکنه یکی دیگه، عشقش بهش خیانت کنه یا بدتر از اون شاهد مرگش باشه. و حتی ممکنه که شهرت باعث بدنامی و رسوایی فرد بشه. حالا بعد از این اتفاقات، شما بودین چیکار میکردین؟ مسلما خیلیا هستن که امیدشون رو از دست میدادن و از زندگی سیر میشدن اما برای زنون، بنیانگذار مکتب رواقی که کل اموالش رو در دریا از دست داد این شروعی جدید بود.
توی مکتب رواقیگری اتفاقات خوب و بد معنایی ندارن. در حقیقت همه چیز بسته به نوع تفکر و دیدگاه ما از جهان و حقیقت هستش. و این ماییم که تصمیم میگیریم با چه دید و برداشتی به دنیا نگاه کنیم. عمل کردن با منطق و دوری از هر گونه احساسات مخرب از رکن اصلی این فلسفه هستش. برای هر اتفاقی که میوفته بشینین فکر کنین که خوب، این اتفاق افتاده. چه کاری از دست من بر میاد؟ اگر بتونین اون کار رو انجام بدین که هیچ ولی اگر خارج از قدرت و حیطه کنترل شماست بیخیالش بشین. توی مکتب رواقی فضیلتهای شخصی و اخلاقی بسیار تاکید شده و از کارهایی که شادی موقت دارن اما بعدش باعث عذاب میشن نهی شده. حرفها و داستانهای زیادی در مورد فیلسوفهای رواقیون هستش (که یکیشونم حتی امپراطور روم بوده) ولی خوب هم منابع مطالعتیم کم هست و هم اینکه تمومی ندارن. اگر بتونم در آینده بیشتر در موردش حرف میزنم. اگر خواستین خودتونم میتونین در موردش یک تحقیق کنین.
این تفکر روی زندگی من خیلی تاثیرگذار بود و من حتی قبل از آشنایی با این نوع تفکر داشتم به نحوی ازش استفاده میکردم و میتونم بگم آستانه تحملم رو تا حدی بالا برده. درسته که خوب باز با وجود بعضی احساسات و بعضی اتفاقات همچنان هرازگاهی اذیت میشم ولی خوب بعدش میگم «که چی؟ چه کاری میتونی برای این قضیه بکنی؟» اگر تونستم راه حلی ارائه بدم که حالمو بهتر کنه انجامش میدم اگرم که نه میگم «خیلی خوب... همینه که هست!» زندگی هیچوقت قرار نبوده عادلانه و حتی خوش باشه. اینو حتی از دوران بچگی ما میفهمیم که قرار نیست همیشه اتفاقات مطابق انتظارات و خواستههای ما پیش بره و کاملا طبیعیه. من وقتی بچه بودم و به بازار میرفتم مثل بچههای دیگه دوست داشتم کل اسباب بازیهای بازار رو بگیرم ولی مسلما به خواستم نمیرسیدم :) گریه میکردم... جیغ میزدم و ناراحت میشدم ولی در نهایت قبول میکردم: «همینه که هست»
بخاطر همین انتظار زیادی از این دنیا و آدماش نداشته باشین چون هر دوشون میتونن وفایی نداشته باشن. انتظار هر اتفاق بدی رو داشته باشین. اینکه یک روزی عزیزتون رو از دست بدین. اینکه ممکنه تو سختترین شرایط ممکن باشین و اینکه توی هر زمینهای شکست بخورین. درسته... میفهمم که رسیدن به این حد سخته حتی برای خودم ولی اگر به روند دنیا عادت کنین دیگه چیزی نیست که بخواد شما رو غافلگیر کنه. هیچوقت بدون منطق عمل نکنین چون در نهایت به ضررتون تموم میشه.
بزارین یک داستان دیگه از دوران کودکیم تعریف کنم و برم سر اصل مطلب. خواهرم یک صندوقچه گِلی داشت (نمیدونم گل بود یا چی) که بنابر قانون وراثتی در خانوادهها به من رسید. من کودک که علاقه فراوانی به انگلک کردن چیزها داشتم متوجه شدم که این صندوقچه کامل باز نمیشه و اگر چیزی داخلش بزاری دسترسی بهش سخته... خوب تو این شرایط به فکر پسر نابغمون چی میرسه؟ اینکه سر صندوقچه رو به وسیله آب و کارد و انگشت مبارک سوراخ کنه تا دسترسی آسان و بی هزینه بدون باز کردن در صندوقچه داشته باشه :) خلاصه پروژه سوراخ کردن صندوقچه رو شروع کردیم علی برکتالله و خوشحال از اینکه خواهرم چقدر قراره از این ایده استقبال کنه که خواهرم سر رسید و منو با صندوقچه سوراخ دید. متاسفانه بعدش رو یادم نمیاد نمیدونم از کدوم فن کشتی کج استفاده کرد!
میخوام بگم که بعضی اوقات تصورات ما از واقعیت اشتباهه. فکر میکنیم مثلا فلان چیز قراره اینطوری بشه و فلان کارو میکنیم و توی ذهنمون میگیم که واااااای... چقدر قراره رویایی و قشنگ بشه *_* و برا خودمون خیالبافی میکنیم و تو خیالات غرق میشیم. و وقتی میبینیم واقعیت با چیزی که تصور کردیم تناسخ نداره دچار یاس میشیم. حالا این آخر کار نیست چون ممکنه فقط در حد تصور نباشه و فرد بنابر اون درک اشتباهش دست به کارهایی بزنه که پشیمونیهای بزرگتری براش بیاره... برای همین هیچوقت در هیچ شرایطی بیش از حد احساسی نشین چون بد تموم میشه.
آدمای کمی رو ندیدم که همینطور بودن و وقتی این حالت رو توی تک تکشون دیدم فقط گفتم خدا عاقبت همه رو بخیر کنه!
احساسات آدم جوریه که میری سر چاه بهت میگه بپر! بعد ذهن آدم مثل غول چراغ جادو جلو روی آدم سبز میشه میگه داداش بپری مردی و یک ساعت توضیح میده چرا پریدن به چاه اشتباهه اما در نهایت انسان با گفتن «تموم شد؟ خیلی تاثیر گذار بود» و پریدن توی چاه لطف منطق آدمی رو جبران میکنه.
البته حرفای قبلی من معنیش این نیست که خودم آدم کاملیم و هیچوقت دچار خطا نمیشم. نه... همه آدما احساسات دارن و باید داشته باشن و اصلا وجود آدمی بخاطر این احساسات و خطاها هستش. شما نباید هیچوقت سعی کنین که احساساتون رو کور کنین چون اونا بخشی از وجودتونن. مشکل ما آدما اینه همیشه چیزها رو مقصر میدونیم و نه خودمون. اینکه احساس خاصی توی وجودمون هست و ما رو اذیت میکنه علتش به خودمون برمیگرده نه به اون احساس. در هر حال هر احساسی که هست بهتره کنار بیاین :) یا حلش کنین یا بهش عادت کنین. خودتون رو هم بلاتکلیف نزارین اگر قصدتون اینه از حال بدتون در بیاین یا علی. وگرنه خودتون نخواین کل کائناتم جمع بشه حالتون بهتر نمیشه!
با همه این حرفا من ممنون و شکرگزارم که نفسی میاد و میره و هنوز زندم. زندگی خودش کم ارزشی نداره دوستان... هر زمان تونستین یک چیزی رو خلق کنین که نفس بکشه میفهمین که زندگی چقدر ارزش داره. اینکه آدمای زنده چه کارهایی که میتونن انجام بدن و چه تاثیراتی که میتونن روی دیگران و زمین بزارن. زندگی هنوز قشنگیای خودشو داره. اینکه میتونی توی جاده باغها قدم بزاری و موسیقی مورد علاقت رو گوش بدی و با دوستات گپ بزنی، گل بگی بخندی، با خانوادت خوش باشی، کارهای مورد علاقت رو انجام بدی و برای اهدافت تلاش کنی. به من وقتی میگفتن برو بیرون هوایی بخور ببین چه حس و حالی داره میگفتم ای بابا بیرونم مثل الانه که. ولی الان میفهمم که چه لذتی رو از دست میدادم :) پیادهروی خیلی کمک کرده. اینکه به فکرام سر و سامانی بدم و بیشتر از هر چیزی از تابش خورشید روی صورتم لذت ببرم. مابقی جیزایی که توی کنترلم نیست و آیندهای که نامعلوم هست رو میسپارم به خدا. خلاصه اگر تا اینجا خوندین براتون بهترین زندگی رو آرزو میکنم و امیدوارم تنتون سالم و دلتون خوش باشه. این آهنگم اشانتیون داشته باشین:
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
حرفت حقه دیگه.. چیزی ندارم که بگم🚶🏻♀️🚶🏻♀️
فقط بیزحمت حضوریمو بزنینD:
نه کلاسای من کاملا حضوریانD:
باشه چرت نمیزنم، میخوابم، میسپرم بچهها جام باشن، شمام که متوجه نمیشی که بخوای پرسش داشته باشی هر جلسه.🚶🏻♀️🚶🏻♀️🚶🏻♀️
خدا بهتون صبر بده پس... 🤦♂️
حضوری بهتره اتفاقا(:
مجازی دیوونه شدم:/
D:::
البته من خودم همیشه وظیفهی خطیر پشتیبانی گردنم بود.
خواهش میشه، وظیفهس. =)
مکتب رواقی یک مکتب اخلاقی صِرف نبود؛ بلکه این مکتب یک جهانبینی جامع و شاملی بود که تا مدتهای مدیدی توانست بر تفکر فلسفی، دینی و اخلاقی مغرب زمین حاکم باشد ولی در کتاب کتاب «تجربهگرایان» نوشته لورنس کارلین
این کتاب درباره تجربهگرایی نیست و چنان که از عنوانش پیداست،. در سراسر تاریخ فلسفه، تجربهگرایانی بودهاند که بر شکلهایی از تجربهگرایی صحه گذاشتهاند.
-تجربه بر من ثابت کرده است که کسی نیست که در 24 ساعت دست کم پنج دقیقه گرفتار حماقت نشود، عاقل و خوشبخت کسی است که نگذارد این قدرت از این میزان فزونی یابد. «فرانکلین»
-چه لازم است مدتی اوقات خود را برای آزمایش حوادثی تلف کنیم که نظائر آن هزار بار اتفاق افتاده و دیگران تجربیات خود را درباره ی آنها تکمیل کرده اند، آیا بهتر نیست که خلاصه ی تجربیات آنها را گرفته در راه زندگی برهبری آن پیش برویم.
اطلاعات مفیدی بودند خیلی ممنون ازتون!
پستاتون عالیییییییییه اما حیف که کم پستت میذارین!
مرسی چشم :) سعی میکنم بیشتر بنویسم.